نگاهی به "زندگی با چشمان بسته"
فرانک آرتا
فیلم "زندگی با چشمان بسته" مسئله مهمی را مطرح میکند. تغییر ساختار جامعه و واقعیتهای انکار ناپذیر مناسبات فردی و اجتماعی امروز ما پیامدهایی برای خانوادههای سنتی همراه داشته است که یکی از آنها چگونگی تعامل دختران در جامعه و جدا افتادگی از خانوادهشان است. اصولاً طرح مشکلات زندگی دختران جوان مضمونی است که همواره مورد توجه رسول صدرعاملی بوده، به طوری که درفیلمهای مهمش به وضوح به این مسئله پرداخته است. دختری با کفشهای کتانی (1378)، من، ترانه 15سال دارم (1380) ، دیشب باباتو دیدم آیدا(1383) و حالا فیلم زندگی با چشمان بسته (1387).این
فیلم که بعد از دو سال
توقیف بالاخره در سینماهای تهران اکران شد، به وضوح دغدغههای فیلمسازی که
در این زمینه به پختگی رسیده است را نشان میدهد. منتها این بار رابطه
خواهر و برادر از نزدیک و به شکل کلوزآپ مورد بررسی قرار میگیرد. در سکانس
ابتدایی فیلم دوربین لانگشاتی از میدانی به نام محله را نشان میدهد که
رهگذران در رفت و آمد هستند. دختران دبیرستانی در میان همهمه جمعیت از محله
گذر میکنند. همین واژه «محله» جامعه کوچک سنتی را تداعی میکند. صدای
فیلم با گفتار مردی شروع میشود که از طریق نامه احساسش را به خواهرش بیان
میکند. از جملاتش میفهمیم در دوردستها و در دریا کار میکند. با این حال
دلش برای خواهرش - پرستو - هم تنگ شده. در همان پلانهای نخست میبینیم که
پرستو (ترانه علیدوستی ) همراه دوستانش با خندههای سرخوشانه کودکانه با
لباس مدرسه به پیرامون خود مینگرد و با وجود این که در محله زندگی میکند،
اما نمیخواهد به این مناسبات وقعی بگذارد.
وارد
دانشگاه میشود،
ولی درس را به دلایلی رها میکند. میخواهد وکیل شود. شبها دیر به خانه
میآید و خلاصه این که دلش نمیخواهد به کسی حساب پس بدهد، اما فاجعه زمانی
آغاز میشود که آدمهای محله بدون این که به دلایلی واقف باشند، در مورد
او قضاوت نادرست میکنند. به طوری که مادر و پدرش هم با این قضاوت همراه
میشوند. فیلم تا این جا درست و سر راست حرف خود را میزند، اما زمانی قضیه
با جهان فیلم به ضد خودش تبدیل میشود که کم کم آدمهای دیگر توسط فیلمساز
مورد قضاوت قرار میگیرند. در فیلمهایی از این دست شکل گیری روابط آدمها
بسیار مهم است. اگرچه تمام تمرکز فیلمساز بر این بوده که روابط خواهر و
برادر درست دربیاید اما رویه دیگر فیلم که در متعادل کردن موقعیتها
تأثیرگذار است، چندان کارآمد نیست. به طور مثال قرار است بدمن فیلم فرهاد
قائمیان باشد. درحالی که فیلمساز باید بر جامعه خرده میگرفت و نه فردیت را
به تنهایی مجرم میشناخت.
چون فردی که در چنین
محیط پرسوءتفاهمی
بزرگ شده چگونه میتواند خودش را از منجلاب بیرون بکشد؟! شاید پاسخ فیلمساز
این باشد که جامعه را افراد تشکیل میدهند، اما پاسخ این است که به همین
دلیل هم افراد و شخصیتها در این فیلم مهماند. چون هرکدام بر زندگی دیگری
تأثیر میگذارند و شکل تأثیرات دلایل قانع کنندهای را در داستان بوجود
میآورد. به همین دلیل علاقهای که او به پرستو پیدا میکند تا به اصطلاح
حال زنانش را بگیرد، چندان در ترسیم شخصیت او تأثیرگذار نیست اما با این
وجود فیلم صحنههای جذابی دارد. یکی از آنها صحنهای است که پرستو روی تخت
بیمارستان دراز کشیده، با صورت زخمی و چشمان بسته. مدتی بعد علی (حامد
بهداد) بالای سرش میآید. با صدای او جان میگیرد. چهرهاش به سمت دوربین
میلغزد. یک قطره اشک از چشمش میریزد و همزمان صدای دریا به گوش میرسد.
در واقع کل فیلم در این صحنه جای گرفته است و یا صحنه گفتوگوی پرستو و علی
بعد از دوچرخه سواری. آنها کنار هم مینشینند درباره دریا صحبت میکنند.
علی از غرق شدن پرستو میترسد. پرستو هم با خنده میگوید، اگر خطر غرق شدن
را به جان نخری که آب را حس نمیکنی!
و یا یکی از جملات ماندگار فیلم از زبان علی که فرجام او را گوشزد میکند این است که اول فیلم در نامه به خواهرش میگوید، من اینجا به آسمان پناه میبرم و این جمله کنار یکی از جملات پایانی فیلم که «تو پرستو بودی و من پر کشیدم» به یاد ماندنی است.
منبع: روزنامه ایران